-
همه دلخوشی من ...
1384/10/09 22:39
همه دلخوشی من اون نگاه عاشقت بود چرا فکر کردی به جز من یکی دیگه لایقت بود مرتضی میخوام اسم بلاگ رو ( همه دلخوشی من ... ) بذارم . چطوره ؟
-
بی تو هرگز
1384/10/07 19:13
تو مثل ی اتفاقی که می خواد ی روز بیوفته مثل اون شعر تری که هیچ کسی هنوز نگفته مثل قاب عکس زردی که نشسته روی دیوار مثل اشکائی که آروم میچکن رو سیم گیتار
-
[ بدون عنوان ]
1384/06/21 00:41
شما هدف نهایی دارین ؟ چی هست ؟ منم یه هدف دارم ولی به یه سوال خوردم ! اگه به یه چیزی که خیلی دلم می خواد ولی در راه رسیدن به هدفم نباشه برخورد کردم ی کار باید بکنم ؟ اگه این چیزی که خیلی خیلی خیلی دوسش دارم منو کمک نکنه به هدفم برسم و کمک اون جایگاه برای رسیدن به هدف خیلی مهم باشه چی کار کنم ؟ دفعه بعد بیشتر سوالم رو...
-
شهاب
1384/06/19 20:29
نگاهت چون شهابی از دلم رفت خیالت چون سرابی از دلم رفت تو رفتی و غمت از دل نمی رفت که آن هم با شرابی از دلم رفت شهاب به سبک داش مهی !
-
تنها ترین تیها
1384/06/19 20:22
بد جوری احساس تنهایی می کنم . ولی خوبه میدونی چرا ! چون تو تنهاییم همیشه یکی هست که بهترینه ! خدای خودمونو میگم ... شهاب
-
[ بدون عنوان ]
1384/06/19 20:20
تو دروغی دروغی دلاویز تو غمی یک غم سخت زیبا نیما شهاب
-
ترجمان تو چیست ؟
1383/05/08 15:11
بیهوده واژه ها را زحمت دادم !!! نه عشق نه خاکستر نه درد هیچ کدام ترجمان تو نبودند... شهاب
-
تقابل عشق وعقل (۲) !
1383/04/21 19:01
و اما ادامه ... بذارین مطلب رو به صورت یه فورمول در بیارم تا کنکوریا هم یه حالی ببرن ! ترجیح * k ± عشق اولیه = دوست داشتن k توضیح یه ضریبی هست که به میزان درجه عاقلیت طرف بستگی داره ! یعنی چقدر عقلش واسش تصمیم می گیره این ضریب بین 0 تا 1 هست , یعنی عاقل محض و عاشق محض نداریم ! یعنی هر چی تو داستانها می خونیم ... هست !...
-
تقابل عشق و عقل !
1383/04/19 17:30
سلام نوشته بودم که می خوام درباره فرق ترجیح و عشق بنویسم اصول تئوری 1- عشق با ترجیح یه محلول جدا نشدنی 2- غلظت ترجیح در شرایط مختلف فرق داره 3-مقدار حلال همواره ثابته یعنی اگه بخوای غلظت رو کم کنی , عشقت رقیق شه , شفاف شه , زلال شه ,پاک شه باید مقدار ماده حل شدنی یعنی ترجیح رو کم کنی خوب بهتره از شیمی محلولها بیرون...
-
سکوت
1383/04/17 14:24
از دست تو رنجیدم چیزی نگفتم با دیگرانت دیدم چیزی نگفتم کلی سفارش کرده بودی من نفهمم این نکته را فهمیدم چیزی نگفتم داش مهی
-
چشم به راه
1383/04/14 16:40
بمیرد آنکه سربازی بنا کرد تمام دختران را چشم به راه کرد داش مهی
-
وفا
1383/04/14 16:37
تو را برای وفای تو دوست دارم داش مهی
-
یه درد دل
1383/04/13 14:01
کاش قسمت هفتم داستان این جوری تموم نمی شد . نه!!! به خاطر غمگین بودنش نه !!؟ به خاطر اینکه وقتی تا وستای قسمت هفتم خوندم کلی می خواستم بعد داستان راجع به فرق ترجیح و عشق بنویسم ولی ... اگه داستان رو نخوندین روی داستان کلیک کنید (تو آرشیو هم هست ) راجع به فرق ترجیح و عشق بیشتر فکر کن !! بعدا دربارش مینویسم ... تا بعد...
-
[ بدون عنوان ]
1383/04/13 13:56
ستاره قسمت آخر .... امتحانهای دیپلم ماهم بالاخره تموم شد. من که مشکلی برام پیش نیومد... ولی علیرضا فیزیک و یه درس دیگه که الان یادم نیست رو نمره نیاورد. ولی ریاضی قبول شد... اونم با نمره شونزده . تابستون با تموم شیرینی هاش رسید.تابستونی که برای همه ما تابستونی سرنوشت ساز بود.من که تصمیم داشتم هرطور شده درسم رو ادامه...
-
[ بدون عنوان ]
1383/04/10 21:04
(قسمت ششم) ... فردا توی مدرسه علیرضا اصلا مثه قبلناش نبود .خیلی خشک رفتار میکرد. حقم داشت . دیگه برام قطعی شده بود، که فهمیده منم ستاره رو دوست دارم . توی تمام مدتی که توی کلاس نشسته بودیم هیچ حرفی نزد.منم که اصلا روم نمیشد سر صحبت رو باز کنم ... اون روز مدرسه هم ، با تمام دلگیریهاش بالاخره تموم شد.زنگ آخر هم که خورد...
-
از پیغام هاتون متشکرم
1383/04/09 21:43
قسمت های قبلی توی تاریخچه هست برای راحت شدن کارتون پیغامای قبلی رو پاک کردم آخرین قسمت شماره ۷ هستش که میدونم منتظرش هستین شهاب
-
اینم قسمت ۵
1383/04/09 21:38
(قسمت پنجم) فردا توی مدرسه علیرضا رو دیدم . هیچ تغییر نسبت به قبل نکرده بود .همون علیرضای صمیمی و قدیمی بود. وقتی منو دید خیلی خوشحال شد... اتفاقات اون چند روز رو تند تند برام تعریف کرد. از ستاره برام گفت . گفت که ازم بخاطر اون شب خیلی تشکر کرده بود.مثه اینکه بهش خیلی خوش گذشته بود ... راستی امید یه مطلبیه ...خیلی وقت...
-
اینم قسمت ۴
1383/04/09 21:36
(قسمت چهارم) ....ساعت نه دم خونشون بودیم .علیرضا تننها شلوار جینی رو که داشت پوشیده بود.با یه پیرهن سفید که تازگی ها خریده بود...منم شلوار جین پوشیده بودم با یه تیشرت . علیرضا در زد...ستاره در رو باز کرد.مثه همیشه جذاب! سلام کرد.جوابشو دادیم ... - بیاین تو... بابائی اومده ؟ آره بیاین تو... من روم نمیشد...از بابائی...
-
زندگی
1383/04/08 22:15
زندگی گرمی دلهای به هم پیوسته است تا در آن عشق نباشد همه درها بسته است داش مهی
-
عاشق می گوید...
1383/04/06 21:22
عشق یعنی... داش مهی
-
[ بدون عنوان ]
1383/04/06 13:53
) قسمت سوم) ... شب علیرضا اومد در خونمون...خیلی خوشحال بود. فهمیدم که ستاره بخشیدتش .رفتیم بالای پشت بوممون . ـ خب چی شد؟ ـ هیچی ....حل شد!راستی تا الان اونجا بودم .. ـ پس بابائی چی ؟!!! ـ ستاره مخصوصا گفت بمونم تا بابائی منو ببینه .قبلا راجبه من باهاش حرف زده بود... ـ جدی؟خب اومد؟ ـ...
-
[ بدون عنوان ]
1383/04/06 13:42
قسمت دوم ستاره با هر زحمتی بود دست علیرضا رو از جلوی دهنش کنار زد ... ترسیدم دیوونه هاها ...کیف کردم ..چطوری ..؟ الان که جیغ زدم همه ریختن سرت بیشتر کیف میکنی... ستاره دهنش رو باز کرد که دوباره جیغ بزنه که علیرضا دوباره جلوی دهنش رو گرفت. هیس ! مگه خل شدی ...؟ بابا کارت دارم ... دستش رو از جلوی دهنش برداشت ...یه لحظه...
-
عشق
1383/04/06 10:31
به نام آنکه آشنایی را در لبخند و جدایی را در اشک آفرید ازطرف داش مهی
-
[ بدون عنوان ]
1383/03/31 12:53
(قسمت اول) خسته و کوفته از آخرین امتحان تجدیدیهاش بر میگشت . ولی ته دلش خوشحال بود .خودش هم نمیدونست چرا.از کوچه پس کوچه های تنگ محلشون به طرف خونه حرکت کرد.کتاب فیزیکش که زیاد هم نو به نظر نمیرسید در دستش لوله شده بود.خسته بود ...از همه چیز ...از همه کس ... تصمیم داشت چند روزی رو در تنهایی به آرامش از دست رفته اش...
-
[ بدون عنوان ]
1383/03/31 12:30
خالی ... آره خالی منتظر باشین منتظر یه داستان قشنگ خیلی قشنگ....